عشق بين سوکوکو
دازای چند وقت است که خود به خود(اصلا هم کونیکیدا با یک چیز خوب تهدیدش نکرده!😇😊) آدم عاقلی شده و دیگر به کار هایش اهمیت بیشتری میدهند !امروز دازای مثل همیشه زود از خواب بلند شده و روی یک صندلی بیرون پنجره رو نگاه میکنه و بعد به ساعت دور دستش نگاهی میندازه! کونیکیدا که جدیت اورا میبینه به فکر فرو میره و کنار او صندلی میگذارد
کونیکیدا:سلام دازای! منتظر چی هست؟
دازای:سلام! حمله دایناسورها!
کونیکیدا:چی!
دازای:امروز با این نتیجه رسیدم که اگر خودت هم توجه کرده باشی ما چیلی چیز هارو از سر گذراندیم! مثلا:
حمله خون آشام ها
اون جونوره!
نابودی کشور!
و........
دیگه فقط حمله زامبی ها و اومدن دایناسور ها مونده !
کونیکیدا میبینه که منطقی هست پس کنار دازای میشینه و نگاه میکنه
کونیکیدا:دازای!
دازای:بله؟
کونیکیدا:میگم من تو رو با دور کردنت از چویا-سان تهدید کردم چرا اینقدر یهو آدم شدی؟
دازای:خودت هم میدونی که نمیتونی!
کونیکیدا:ولی ماموریتی که از اون نجاتت داد اگر دوباره برگرده میتونه!😊یادته دیگه باید میرفتی به آمریکا!
دازای ساکت میشود !
دازای به سراغ باقی کار های خودش میره و سریع یک ماموریت گیرش میاد !
دازای در اتاق رئیس فوکوزاوا را میزند و پس از ادای احترام از اون علت اینجا بودنش رو میپرسه!
فوکوزاوا:جلسه قراره با مافیا باشه به آتسوشی بگو آماده بشه به سمت مافیا میریم!
دازای چشم کوچیکی میگه و به آتسوشی خبر میده
آتسوشی:وایییی! چرا؟ باید ریخت اون زغال (آکوتاگاوا ) رو ببینم؟ 😫😩😩
پس از بحث و گفتوگو های پی در پی آنها آماده رفتن میشن حدود ۳۰ ساعت طول میکشه تا برسن پس از رسیدن و احوال پرسی های دازای با کل اعضای مافیا و احترام های پی در پی به دازای و بعضی هم مثل سگ ترسیدن از دازای اونها به سمت اتاق جلسه میرسن در میزنن و وارد میشوند !
کونیکیدا:سلام دازای! منتظر چی هست؟
دازای:سلام! حمله دایناسورها!
کونیکیدا:چی!
دازای:امروز با این نتیجه رسیدم که اگر خودت هم توجه کرده باشی ما چیلی چیز هارو از سر گذراندیم! مثلا:
حمله خون آشام ها
اون جونوره!
نابودی کشور!
و........
دیگه فقط حمله زامبی ها و اومدن دایناسور ها مونده !
کونیکیدا میبینه که منطقی هست پس کنار دازای میشینه و نگاه میکنه
کونیکیدا:دازای!
دازای:بله؟
کونیکیدا:میگم من تو رو با دور کردنت از چویا-سان تهدید کردم چرا اینقدر یهو آدم شدی؟
دازای:خودت هم میدونی که نمیتونی!
کونیکیدا:ولی ماموریتی که از اون نجاتت داد اگر دوباره برگرده میتونه!😊یادته دیگه باید میرفتی به آمریکا!
دازای ساکت میشود !
دازای به سراغ باقی کار های خودش میره و سریع یک ماموریت گیرش میاد !
دازای در اتاق رئیس فوکوزاوا را میزند و پس از ادای احترام از اون علت اینجا بودنش رو میپرسه!
فوکوزاوا:جلسه قراره با مافیا باشه به آتسوشی بگو آماده بشه به سمت مافیا میریم!
دازای چشم کوچیکی میگه و به آتسوشی خبر میده
آتسوشی:وایییی! چرا؟ باید ریخت اون زغال (آکوتاگاوا ) رو ببینم؟ 😫😩😩
پس از بحث و گفتوگو های پی در پی آنها آماده رفتن میشن حدود ۳۰ ساعت طول میکشه تا برسن پس از رسیدن و احوال پرسی های دازای با کل اعضای مافیا و احترام های پی در پی به دازای و بعضی هم مثل سگ ترسیدن از دازای اونها به سمت اتاق جلسه میرسن در میزنن و وارد میشوند !
- ۱.۹k
- ۰۴ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط